ریحانهریحانه، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

زنده ام به بودنت...

اولین خرید خانوادگی

درست روز پنجشنبه 2 تیر ماه بود که به سر من و بابا امین زد که با خودمون ببریمت بازار تا برای خونه یه سری لوازم بخریم بعد اینکه با کلی مکافات لباس تنت کردم (آخه سر لباس پوشیدن خیلی داد و فریاد میکنی) با آژانس رفتیم بازار تو هم تو ماشین تو بغلم خوابت برد وقتی هم که رسیدیم تمام مدت خواب بودی و اصلا اذیتم نکردی همه نیگات میکردن و فکر میکردن تو عروسکی تو بغلم بعدشم رفتیم مغازه سیسمونی و برات یه ننو خریدیم که شکل جوجه اردکه و یه کریر و یه کالسکه و یه روروک بابا هم از یه مجموعه عروسکای کوچیکه بوق بوقی خوشش اومدو خرید خریدامون خیلی طول کشید و همش بغلم بودی ! کمرم و گردنم خیلی درد گرفت اما ته دلم خوشحال بودم که تو هم صاحب این وسایلا شدی ...
7 تير 1390

آن پریشانی شبهای درازو غم دل همه در سایه گیسوی نگار آخر شد

عزیز دل مامانی و بابایی در روز دوشنبه 16 خرداد ماه سال 1390 ساعت 25/8 صبح در بیمارستان کسری کرج به دنیا اومد با وزن ٧٥٠/٢ و قد ٤٩ سانتی متر لحطاتی توام با دلهره و اضطراب و شوق هرچند تو اتاق عمل قلبم یک لحطه کوتاه ایستاد اما شنیدن صدای اولین گریه های تو منو دوباره زنده کرد وقتی تو رو به من نشون دادند ساکت بودی و زل زده بودی تو چشمام ! دلم میخاست گریه کنم اما اونقدر بی حس و بیحال بودم که فقط تونستم بهت بگم سلام ریحانه زیبا به دنیا خوش آمدی!!!   ...
30 خرداد 1390

با بودنت دنیایم عوض شد....

روزهایم را صدای نفسهایت آغاز میکنم ! و تو مثل یک فرشته کوچولو در خواب نازی ! ساعتها به تو خیره میشوم و با خود عهد میبندم که مادر خوبی برایت باشم تو با عشوه ای بی نظیر از خواب بیدار می شوی و اینچنین روزم آغاز میشود امروز دقیقا ١٤ روزه شدی ! ١٤ روز است که تو همه زندگیمان شدی ! ١٤ روز است که زندگیمان را عوض کردی امروز دایی مرتضی از مشهد زنگ زد و من با موبایل سلام دادم و از آقا خواستم قسمتمان کند سه تایی من و تو و بابا امین به پا بوس آقا برویم ازینکه تو کنارمی تا از تنهایی در بیایم خوشحالم خوشحالم ازینکه فرصتی به غیر از تو ندارم ! خوشحالم ازینکه مجبورم تمام مدتی که خواب هستی تند تند به کارهای خانه برسم هزاران شاخه رز س...
30 خرداد 1390

شمارش معکوس...

عزیز دل مامانی ! خیلی وقته که نتونستم مطلب جدیدی برات بذارم آخه تموم هفته گذشته سرم خیلی شلوغ بود عمه مینا از اهواز اومده بود تا به ما سر بزنه ! مادر بزرگ هم اومده بود ! خلاصه عمه مینا خیلی دلش میخاست تو زودتر بیای تا تو رو ببینه ! شب روز مادر منو عمه مینا رفتیم بازار تا برای مادر بزرگ کادو بخریم که عمه کیف خریدو من کفش بعد هم از یه رستوران غذاهای ترکیه ای شام خریدیم و اومدیم خونه ! تو توی راه خیلی دخمل خوبی بودی واصلا اذیتم نکردی! روز چهار شنبه وقت دکتر داشتم که بایست دوباره آز میدادم و میرفتم برای تست سلامت قلب کوچمولوت با عمه رفتیم تو مطب صدای تالاپ تلوپ قلبت خوب بود بعدم رفتیم برای تست اما نمیدونم چرا اونجا یه دفه قاط ز...
12 خرداد 1390

برای ماه چهره ای از سرزمین بختیاری...

عزیزم ! رودم ! ادونی چندی اخومت  ؟ ادونی تو تیامی؟ ادونی خاطرت سی مو و بوآت چقدر عزیزه؟ آه ! پری قصه های هزارو یک شب ! بایدباشی تا من به چشمان سیاهت خیره شوم تا آرزوهای بر باد رفته ام را در آن جستجو کنم ! باید بیایی تا من ترانه لالایی را برایت زمزمه کنم با آواز های حزین بختیاری... عزیز دلم برای همیشه تو تک ستاره آسمان بی ستاره قلبم خواهی ماند و خواهی درخشید... تا همیشه تا ابد من و پدرت از در کنار تو بودن دلشاد خواهیم بود... مهربانم ! نفس بکش و زندگی کن که زندگی از آن توست.... ...
28 ارديبهشت 1390

برای دخترک زیبا روی000

دخترک زیبا روی من ! نمیدونم چند وقتیه که دیگه انگار هر روز و هر روز تو رو جلوی چشمام میبینم ! زیبا و متین و موقر ! درست مثل پری رویاها! بوی عطر تنت هنوز نیومده تو فضای کوچیک خونمون پیچیده ! مثل بوی تن مامان زینت که هر وقت دلم براش تنگ میشه میاد بهم سر میزنه ! منتظر امدنت هستیم . من و بابا امین که همه دنیایش هستی! دلم میخاد زود زود به دنیا بیای و جای خالیه همه رو برام پر کنی ! موهاتو ببافم و باهم دنبال گربه های تو کوچه بدوییم! تو روزای برفی پشت پنجره اتاق بشینیمو به بارش برف خیره شیم ! خدای من ! بخاطر بخشیدن یکی از فرشته هات به من ازت ممنونم! ...
24 ارديبهشت 1390

فرشته رویایی من ....

مامانی خوشمل من ! دیگه دلم داره برای دیدنت بی طاقت میشه ! هرروز و هر لحظه رو میشمارم ! دیشب بابا امین برات بستنی شاتوت خرید از همونایی که دوست داری (البته خودم بیشتر) نمیدونی وقتی بستنی شاتوتی میخورم تو چه ورجه وورجه ای تو دلم میکنی! دلم برات ضعف میره! امروز تو تلویزیون یه بچه گربه نشون داده بود وای اگه بدونی چه بامزه بود !!!!!!!! ایشاا... که به دنیا اومدی دوتایی باهم دنبال گربه های تو کوچه میدوییم ! امشب بعد مدتها بابا صفا زنگ زد ! دلم براش تنگ شده بود ! و تنگ بوی بهار نارنجهای اردیبهشت ! تو برای من و بابا امین به طراوت بارانهای اردیبهشتی و به عطر بهار نارنجها ! زندگی از آن توست دلبندم !   ...
9 ارديبهشت 1390

تو همه دارو ندارو دل تنهای منی ....

عسل مامان ! اینقدر ذوق زده ام که نگو ! دیروز منو بابا امین برات یه کیف خوشمل صورتی خریدیم که روش عکس پروانه داره اینقدر ذوق داشتم که مثل بچه ها تمام مدت کیف تو دستم بود و هی درش میآوردم همش نیگاش میکردم فکر کنم تا حالا صد بار نیگاش گردم ...
7 ارديبهشت 1390