عزیز دل مامانی و بابایی!
مهربانو خانوم خوشگل خودم ! خیلی وقت بود که میخاستم برات یه جایی تو این دشت وسیع پیدا کنم اما ماهها گذشت و نشد و من امروز تصمیم گرفتم تا دل نوشته هامو برات بنویسم تا وقتی اومدی تو بغلم همشو واست بخونم مهربون من !دستام دیگه شبا خیلی درد میگیره و نمیتونم مثل قدیما تند تند تایپ کنم میخام وبلاگ تو از همه خوشمل تر بشه ! پس میرمو یه دوری تو امکاناتش میزنم فعلا راحت تو دلم بخواب زنده ایم به بودنت....
نویسنده :
مامان مرجان
11:16